آموزش هک و امنیت آموزش و ترفند فناوری آموزش امنیت آموزش برنامه نویسی آموزش شبکه
زمان جاری : یکشنبه 13 خرداد 1403 - 3:49 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

تعداد بازدید 2706
نویسنده پیام
natilosa
آنلاین

ارسال‌ها : 43
عضویت: 11 /10 /1392
محل زندگی: tehran
سن: 23
تشکر شده : 14
مجموعه اشعار فریدون مشیری
هرگز نمی پرسم!!
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری؟

من، جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم

تو در نگاه من چه می خوانی، نمی دانم

اما به جای من، تو پاسخ می دهی آری!

ما هردو می دانیم

چشم و زبان، پنهان و پیدا رازگویانند

و آنها که دل با یکدگر دارند

حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند،

ننوشته می خوانند

من "دوست دارم" را

پیوسته در چشم تو می خوانم

ناگفته، می دانم

من، آنچه را احساس باید کرد

یا در نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی پرسم

هرگز نمی پرسم که: آیا دوستم داری؟

قلب من و چشم تو می گوید به من:آری!!!!
چهارشنبه 11 دی 1392 - 23:56
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از natilosa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sotode &

پاسخ ها

natilosa
آفلاین



ارسال‌ها : 43
عضویت: 11 /10 /1392
محل زندگی: tehran
سن: 23
تشکر شده : 14
پاسخ : 1 RE مجموعه اشعار فریدون مشیری
از دریچه ماه
حیران نشسته ماه به تنها نشستنم

وین قطره قطره اشک به مژگان شکستنم

دیوانگی نباشد اگر، شور عاشقی است

شب تا سحر نگاه به مهتاب بستنم

از این دریچه راه به سوی تو می برم

باشد اگر امید ازین چاه رستنم

پیوسته ام به مهر تو، ای گل که بنگری

پیوند خویش از همه عالم گسستنم
پنجشنبه 12 دی 1392 - 00:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از natilosa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sotode /
natilosa
آفلاین



ارسال‌ها : 43
عضویت: 11 /10 /1392
محل زندگی: tehran
سن: 23
تشکر شده : 14
پاسخ : 2 RE مجموعه اشعار فریدون مشیری
شب آخر (2)
ای شب آخر، ز سر واکن مرا

محو در لبخند فردا کن مرا

شعرهای ناتمامم را بخوان

در سکوت خانه نامم را بخوان

یاد کن از این گسسته یاد کن

بینی از شعر مرا فریاد کن

ابر پوشیدست روی ماه را

مست مستم کن، ببینم راه را

دست غیبی می زند تیغ هلاک

قطره اشکی میچکد بر روی خاک

سایه ای افتاد بر روی قفس

ور تکاپو باز می ماند نفس

شعله خالی می کند فانوس را

موج پوید راه اقیانوس را

یاد گنگی با فضا آمیخته

نام دوری در فضا آیخنه
پنجشنبه 12 دی 1392 - 00:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از natilosa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sotode /
natilosa
آفلاین



ارسال‌ها : 43
عضویت: 11 /10 /1392
محل زندگی: tehran
سن: 23
تشکر شده : 14
پاسخ : 3 RE مجموعه اشعار فریدون مشیری
زنده با آرزو
عشق اگر عمری بیازارد مرا

عاقبت از خاک بردارد مرا

هم تواند آنکه بردارد زخاک

در کنار دوست بگذارد مرا

می تواند، می تواند دست عشق

بهتر از اینها نگه دارد مرا

آن که جان و هستی ام در دست اوست

گو به دست مرگ نسپارد مرا

انتظارش گرچه زارم می کشد

آرزویش زنده می دارد مرا
پنجشنبه 12 دی 1392 - 00:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از natilosa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sotode /
natilosa
آفلاین



ارسال‌ها : 43
عضویت: 11 /10 /1392
محل زندگی: tehran
سن: 23
تشکر شده : 14
پاسخ : 4 RE مجموعه اشعار فریدون مشیری
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک ميرسد اينک بهار
خوش بحال روزگار …
خوش بحال چشمه ها و دشتها
خوش بحال دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه های نيمه باز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحال جان لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب …
ای دل من، گرچه در اين روزگار
جامهء رنگين نمیپوشی به كام
بادهء رنگين نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می كه میبايد تهی است
ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار

گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ …
پنجشنبه 12 دی 1392 - 00:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از natilosa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sotode /
natilosa
آفلاین



ارسال‌ها : 43
عضویت: 11 /10 /1392
محل زندگی: tehran
سن: 23
تشکر شده : 14
پاسخ : 5 RE مجموعه اشعار فریدون مشیری
چگونه خاک نفس میکشد؟

-بیندیشیم:

چه زمهریرغریبی!

شکست چهره ی مهر،

فسرد سینه ی خاک،

شکافت زهره ی سنگ!



پرندگان هوا دسته دسته جان دادند

گل آوران چمن جاودانه پژمردند

در آسمان وزمین ،هول کرده بود کمین،

به تنگنای زمان، مرگ کرده بود درنگ!

به سر رسیده جهان؟

ــپاسخی نداشت سپهر

دوباره باغ بخندد؟

ــکسی نداشت یقین

چه زمهریرغریبی...!

چگونه خاک نفس میکشد؟

ــ بیاموزیم:

شکوه رستن، اینک

طلوع فروردین

گداخت آن همه برف،

دمید این همه گل،

شکفت این همه رنگ!

زمین به ما آموخت:

زپیش حادثه باید که پای پس نکشیم

مگر کم از خاکیم؟

نفس کشید زمین، ماچرا نفس نکشیم؟؟
پنجشنبه 12 دی 1392 - 00:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از natilosa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sotode /

برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :